مینویسم ُ اتفاق می افتد

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

مینویسم ُ اتفاق می افتد

آقامون خسته س ، بعد از ناهار همچین وِلـــو میشه کف اتاق

ازونور پسرمون تا میبینه باباش ولو شده لگوهاشو ول میکنه میدوئه میاد کنارش

منم رفتم تو قوری گُل قرمزه چایی درست کنم

پسرمون هِی دست میزنه رو سیمآی گیتار ، باباش م کمکش میکنه

همه اینا هم بدون حرف ِ ! یه سری صداهای نامفهوم توی خونه میپیچه

آخرش باباش گیتارُ برمیداره و میگه بخون ببینم بخون

و بعدش صداهای دوست داشتنی توی خونه پخش میشه

و من چایی به دست آروم و بیصدا نگاهشون میکنم و از ته ِ دل لبخند میزنم *:)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |